روز عشق(92/9/16)+مسافرت
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 287462
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
شنبه 2 دی 1392برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : فافا

سلام عشق منIn Love

سلام دوستای گل خودم و سلام به اونایی که هی میان اینجا رو میخونن یواشکی میرن اگه پیداتون کنم

روز شنبه به تاریخ مذکور من و همسری عازم سفر شدیم از دو شب قبل هم رفته بودم مهمونی وقت نکرده بودم وسایل سفر رو اماده کنم از قبل به همسری گفته بودم میخوام دستپخت شوشوم رو برای اولین بار بخورم ایشونم سوسیس بندری درست کرده بود گفت نمیخواد شما چیزی بیاری خودم همه چی میارم منم لاک زدم با خیال راحت خوابیدم هفت بیدار شدم پریدم دوش گرفتمدیگه تا اماده بشم شد هشت و نیم باز هم فافا خانوم نیم ساعت تاخیر داشت همسری که از این تاخیر داشتنام هیچ اعتراضی نکرده تا حالا از بس اقاست قربونش برم اما خودم از دست خودم کلافه شدم اصلا هرکاری میکنم نمیشه به موقع برم چیپس پفک....گرفتم پیش به سوی همسریSuperheroنمیدونم چرا دلم شور میزد نفسی گفت چرا ساکتی گفتم دارم دعا میخونم بعد از اینکه دعا خوندنم تموم شد بی هوا زدم رو شونه همسری بلند گفتم چطوری و نفسی پریدیادم افتاد از خونه سه تا بستنی اوردم اولیش رو با همسری دوتایی خوردیم دومیش رو یه کمی من خوردم بقیش رو دادم همسری به زور خورد دیگه واقعا جا نداشتیم بستنی سوم هم داشت اب میشد نفسی زد کنار گفت بندازش بیرون گفتم نه نمیخوام میخورمش حالا جا نداشتم بخورم اما حیفم میومد بندازمش برهباز کردم شروع کردم به خوردن نفسیم گفت به منم بده تا بردم نزدیک دهنش یه گاز بزرگ زد گفتم اخه ایثار تا چه حد بزرگ گاز میزنی تا زودتر تموم بشه من کمتر بخورمقبلش هم شیر کیک خورده بودیم تا برسیم من هرچی میخواستم بخورم میگفت نخوریا سیر بشی غذای من بمونه نخوری دیگه هیچااا به جای موردنظر رسیدیم زیرانداز انداختیم هوا خیلی سرد بود چادر که من بهش میگم خونه کوچیک ما باز کردیم رفتیم داخلش به نفسیم گفته بودم پیک نیک گاز بیاره که چایی بخوریم همونجا سوسیس رو بپزه اما دیگه خونه درست کرده بود جاش سوسیس تخم مرغ هم اورده بود که تو چادر درست کنیم بخوریم دیگه من نذاشتم درست کنه اخه کلی سوسیس بندری درست کرده بود مامان 2 هم از اونجایی که میدونست کوکوسبزی دوست دارم هرسری که تو خونه درست میکنه سرگاز یادی از من میکنه اینسری برام فرستاده بودHeart Smile

عشقم کلی وسیله اورد بود بشقاب چاقو چای لیوان نمک نون باگت خیارشور گوجه...صبح هم بربری داغ گرفته بود که اگه سوسیس تخم مرغ درست کردیم با نون تازه بخوریم که جا نداشتیم درست نکردیم یه کمی کارت بازی کردیم من گفتم گشنمه شوشو جونم بساط ناهار رو اماده کرد منم نشسته بودم یه گوشه نگاش میکردم وای نمیدونید انقدر دقیق یکدست باسلیقه سوسیس ها رو خرد کرده بود کیف کردم گفتم خط کش گذاشتی خردشون کردی انقد یه اندازن(همین الان عشقم اومد دم پنجره اتاقم  زنگ زد رفتم پنجره رو باز کردم همدیگرو دیدیم یه کمی حرف زدیم رفت خیلی مزه داد)در حین داغ کردن من هی سوسیس برمیداشتم میخوردم تا همسری میخورد میگفتم مال من اینایی که داری میخوری از سهمت کم میشهتا ناهار گرم بشه من دوتا تیکه از کوکوسبزی های مامان رو خوردم همسری باز میگفت نخور سیر میشی سوسیس بندری نمیتونی بخوری دیگه هیچیاااا سفره رو چیندم گفتم برای دوستای عزیزم از سفره عکس بندازم که در لحظه لحظه های این سفر حس کنن با ما بودنهمسری هم دید میخوام عکس بندازم میگفت کوکو رو اینجوری بزار خیار شور اینجا بزار قشنگتر بشه منم گفتم ولش کن همینجوری مثل همیشه باشیم من میخوام عکس یادگاری بمونه بقیه چیزا مهم نیستبعد از عکس انداختن نشستم گفتم من هیچ کاری نمیکنم شما برام لقمه بگیر عشقمم گفت چشم برام یه ساندویچ پر سوسیس درست کرد بعد برای خودش میخواست درست کنه سوسیسش رو کم میذاشت که بقیه رو من ببرم خونه جیگـــــــــــــــــــــــــــر مهربون منمنم براش سوسیس زیاد ریختم گفتم اینجوری بخوری به من مزه نمیده هر گازی که میزدم واقعا بهم میچسبید مزش عالی بود به نفسی میگفتم وای چه خوبه جه خوشمزس کاش این لحظه تموم نشه دیگه چیا بلدی درست کنی همسری هم میخندید میگفت نوش جونت گلم با اینکه سیر شده بودم جا نداشتم اما تقریبا کامل خوردم یه کمی از ساندویچ موند باز عشقم سفره وسایل رو جمع جور کرد منم اصلا کمک نکردم نشستم نگاش میکردم بهش گفتم الان تو دلت داری میگی چرا فافا کمکم نمیکنه خندید گفت بعلـــــه بعلــــه گفتم تازه فهمیدم من غذا درست میکنم شما چه کیفی میکنی بعدا رفتیم خونه خودمون یه روز من غذا میپیزم یه روز شماباز یه کمی کارت بازی کردیم که من بردم کلی حال کردم
یک ساعت مونده بود به حرکت کردنمون به سوی خونه نفس خان با یه ادم بوووووق درگیر لفظی پیدا کرد اخر به زور به نفسی گفتم بسه چون همسری اصلا اهل کم اوردن نبود و اگه بیشتر ادامه پیدا میکرد معلوم نبود چی میشد خلاصه هرچی بود به خیر گذشت البته درگیری مودبانه بود و از کلمه های بد استفاده نکردنتو راه به شووری جونم گفتم بزن کنار یه جا برف بازی کنیم چایی هم بخوریم اما جای خوب پیدا نکردیم اما من همون اول که میخواستیم زیرانداز پهن کنیم یه گوله برفی به همسری پرت کردمتا برسیم کلی حرف زدیم از دعوا با اون بوووق گفتیم خندیدیم به همسری گفتم چند سال دیگه باز من رو بیار اینجا میخوام باز ببینم این بوووق میاد یا نه جاهای خلوت اتوبانم که ماشین کنارمون نبود صدای موزیک رو میبردم بالا میرقصیدیمهمون اهنگی که عشقم دوست داره رو باز خوندم وسطاش زد رفت ترانه بعدی گفت نخون بعدا که نیستی این ترانه رو گوش میدم اعصابم خرد میشهدوتایی عاشق این 519213_800179.gif519213_800179.gifشکلک شدیم هی من اینجوری میکردم همسری میخندید بعد یاد گرفت پشت فرمون اینجوری میکرد من میخندیدم بعد دوتایی انجام میدادیم دیگه کلی سر این شکلک بامزه خندیدیماسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ قبل از خونه رفتیم پارک همیشگی یه کمی قدم زدیم بقیه ساندویچی که مونده بود خوردیم همسری بقیه سوسیس کوکویی که مونده بود داد بهم ببرم خونه هم مامان بخوره هم فردا ببرم یونی بخورم نشستیم تو ماشین راه افتادیم به سمت خونه سر کوچه پارک تا پیچیدیم یه ماشینی که داشت دنده عقب میومد محکم زد به ما نفسیم کمربند بسته بود من نبسته بودم اگه همون لحظه که ماشین زد بهمون همسری با دست من رو نگرفته بود تا به شیشه نخورم با سر میرفتم تو شیشه من که کاملا تو شوک بودم همسری پیاده شد رفت سراغ راننده که یه پسر 17 18 ساله بود منم داشتم با خودم فکر میکردم که امروز چه بلاهایی که از بیخ گوشمون نگذشت دلشوره اول صبح من الکی نبود در سمت من باز نمیشد چون اون ادم خنگ زده بود در پشت رو چنان داغون کرده بود که در سمت منم باز نمیشد در پشت هم کاملا مچاله شده بوددیگه نفسیم به زور در رو باز کرد پیاده شدم همسری خیلی ناراحت بود گفت تو  برو خونه من صبر میکنم تا افسر بیاد گفتم باشه مواظب خودت باش موقع رفتنم یه نگاه چپ به پسره کردم یعنی دوست داشتم بلند سرش داد بزنم بگم کووووووری ادم دنده عقب رو با این سرعت میادتا برسم خونه فقط دعا خوندم فکر کنم 30 35بار ایت الکرسی خوندم کلی صلوات نذر کردم تا افسر زود بیاد کارا درست بشه انقد تند اومدم با اون بوتای لژدارم پاهام تاول زد سر ظهر بود تو خیابون تاکسیم نبود البته اگه هم بود چون خلوت بود سوار نمیشدمسر راه ماشین راهنمایی رانندگی دیدم زدم به شیشه ماشین داشتن ناهار میخوردن ادرس دادم که یه افسر بفرستن اونجا رسیدم خونه خیلی ناراحت بودم به مامانم گفتم تصادف کردیم ناراحت شد منم رفتم تو اتاقم اشکام ریخت بعد هم همسری رسید خونه بهش دلداری دادم قربونش برم من با اینکه خودش کلی ناراحت بود هی میگفت تو رو خدا بگو تو خوبی چیزیت نشده گفتم نه فقط پاهام تاول زد کلی ناراحت شد گفت کاش خودم برات ماشین میگرفتم میرفتی اصلا حواسم نبود میخواستم باهات بیام برسونمت خونه اما گفتم ممکنه تا برگردم پسر فرار کنه گفتم اره گلم خوب کاری کردی چون مقصر اون بود اگه در میرفت خیلی بد میشد بهش گفتم موقع تصادف دستت رو اوردی جلو نگه داشتی منو تا نخورم به شیشه گفت اصلا یادم نمیاد کی گرفتمت گفتم بعله اینا همش عکس العمل عشقه که تو اون لخظه هم حواست غیرارادی بهم هست الانم بعد از تقریبا دوهفته ماشین درست شده در عقب کاملا عوض شده تو اون کادر ابی نوشتم همسری اومد دم پنجره رفته بود ماشین رو تحویل بگیره اومد یه سری هم به خانومش زد ماشین رو دیدم به نفسی میگم چه خوب یه در نو دادن بیا از این به بعد هی تصادف کنیم اینسری بگیم در صورتی بدن من صورتی دوست دارماون پسر هم بعدا به همسری گفته اون روز میخواستم برم خونه دوست دخترم عجله داشتم حواسم نبودبعد گفته بود اون خانوم که اون روز از ماشین پیاده شد خیلی بد نگام کرد فکر کنم دوست داشت منو بزنه

عشقنامه:وقتی داشتی غذا رو داغ میکردی با دقت برام لقمه میگرفتی نمیدونی تماشا کردنت چه لذتی برام داشت فدای اون یه جفت چشمای قهوه ایت با اون مژه های بلندت بشم مـــــــــــن

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت20:19---16 تير 1393

به به...چه خوب که عشقتون دست پختشم خوبه،فافا جون یادت باشه حتما اون برنامه ی یه روز درمیون غذا درست کردنو اجرا کنیا
امیدوارم که دیگه از این اتفاقای بد نیفته براتون،ولی خب این چیزا که مهم نیست زیاد، مهم خودتون دوتایین که ایشالا همیشه سالم و عاشق باشید

دوست خوبم:اره خیالت راحت اجرا میکنمچشمکمهم نبود فقط بدجوری دلم میخواست بزنم زیر گوش پسره ی کور وضع:(



مهسا
ساعت13:01---25 دی 1392
سلام فافاجونم من بعدازیه ماه دردسر امتحان برگشتم نظربارونت کنم
پاسخ:خوش اومدی خانوم


سارا(روزنگار تقویم زندگی)
ساعت18:01---21 دی 1392
آخی

الهی

ایشالا همیشه اتفاقا خوب خوب بیفته خانمی
پاسخ:مرسی عزیزم:-*


رویا
ساعت20:02---7 دی 1392
به به عزیزدلم امیدوارم همیشه خوش باشین امیدوارم خیلی زود بهم برای همیشه برسین و تو بیای برای ما تعریف کنی عزیزدلم...عشقتون پاک و ابدی
پاسخ:ممنــــــــــون از ارزوهای قشنگت رویا جون لپت رو بیار:-*


☆❤פֿـآכּـومـ ـﮯ و آقــآیــ ـﮯ ☆❤
ساعت12:53---7 دی 1392
عزیزم سلام

ایشالا روزای عشقتون روز به روز عاشقونه تر بشن...پستتو خوندم..خوش بحالتون که همیشه پیش همین..امیدوارم پیش هم بودناتون بیشترو بیشتر بشه...منم دعا میکنم زودی ماله هم بشین....

عزیز خانوم دور هندونه رو با چاقو معمولی خالی کرده بودم..از این به بعد پایین نظراتت جوابتو میدم گلم...

دوست دارم دوست خوبم..مااااااچ
پاسخ:سلام خانومی عزیز ممنون عزیزم همچنین:-* نه بابا کجا پیش همیم:"-( اومدم وبت جواب کامنتم رو خوندم ممنون از خبرت ووووووی منم دوست دارم بووووووووووس


پیچ و پیچک
ساعت17:41---6 دی 1392
من برعکس توام فافا.....کلا با آقایون راحت ترم تا خانوما
پاسخ:من کلا با همه چه خانوم چه اقا خیلی زمان میبره تا راحت باشم از رسمی برخورد کردنم کم کنم


Elia
ساعت20:51---4 دی 1392
مـــــــــــــــــــــــــــــ رسی عزیزم بابت تبریکات



اره گلم رمز عکسات رو دارم خودت بهم دادی
پاسخ:خواهش میکنم:-* اهااان فکر کردم رمز رو ندادم


☆❤פֿـآכּـومـ ـﮯ و آقــآیــ ـﮯ ☆❤
ساعت19:46---4 دی 1392
سلام اجی..من آخر از دست این وبلاگ تو سر میزارم به بیابون معتاد میشمااا.

آجی هرکار کردم نشد رمزو بزنم ...واسه ادامه مطلب


پاسخ:معتاد رو خوب گفتی:-)) با یه مرورگر دیگه امتحان کن عزیزم بقیه بچه ها دیدن


سالی
ساعت12:33---4 دی 1392
ای شکمو چه همه بستنی خوردی...

نوش جان. چه تصادفی به خیر گذشته خودتون سالم هستین ..

عشقتون پایدار
پاسخ:دیگه از اون روز تا الان بستنی نخوردم دلمو زد:) اره عزیزم خدا رو شکر خودمون اسیب ندیدیم ماشینم که به گفته مامان 2 فدای سرمون:-) عشق شما هم پایدار عزیـــــزم لپت رو بیار:-*


الیا
ساعت23:23---3 دی 1392
اپـــــــــــــــــــــــــــم
پاسخ:شما خبرم ندی من بهت همیشه سر میزنم عزیزم


z&s
ساعت19:40---3 دی 1392
آخی چه روزای قشنگی دارین.

ایشالاهمیشه به شادی از این سفرا برین
پاسخ:ممنون عزیزم:-* لینکت میکنم دوست من


خانوم گل
ساعت16:54---3 دی 1392
سلام فافاجونم.چه روز خوبی داشتین حیف آخرش خراب شد.ولی مهم اینکه پیش عشقت بودی .میگم فافا تو همیشه انقدر خوش خوراکی یا وقتایی که پیش همسریت هستی انقدر میخوری؟
پاسخ:سلام مامان خانوم خوشگل اتفاق دیگه پیش اومد وقتایی که پیش همسری میرم خوش خوراک تر میشم میبینمش نیدونم چرا اشتهام باز میشه:)البته دیگه از امروز باز رفتم سراغ رژیم میخوام 6کیلو کم کنم بشم 58 بگووو ایشالا:-))


☆❤פֿـآכּـومـ ـﮯ و آقــآیــ ـﮯ ☆❤
ساعت10:50---3 دی 1392
سلام خانومی..

پست اولی رو کامل خوندم ...

خیلی ناناس و عخشولی بود...

ایشالا هر روز عخشولی تر بشین

خوشحال میشم به خونه ماهم سر بزنین و دوست جونی بشیم...

منتظرتونم
پاسخ:سلام عزیزم خوش اومدی به صندوقچه ما:-* ممنون دوستم حتما میام عزیزم


ميشا
ساعت9:38---3 دی 1392
واي بعضيا خيلي بي دقت رانندگي ميكنن و باعث ميشن عشوقلانه آدم بهم بريزه...

به به چه همسري باسليقه اي چه فافاي باسليقه تري با اين ماكاروني و ماست زعفروني...
پاسخ:واقعا ادم کور بادقت تر از اون پسر رانندگی میکرد:-/ ممنون عزیزم


Elia
ساعت23:26---2 دی 1392
ای بابا نمیشه یه بار من ببرم؟؟؟؟؟

اصلا یه بار اپ می کنی به شووریت نگو ببینم بازم میتونه ببره یا نه

خوشحالم بهتون خوش گذشته و مثل همیشه، عشق و محبت از هرکلمه تون چیکه می کنه.

دوباره اسپــــــــــــند

اللهم صلی علی محمـــــــــــــد و ال محمد.


پاسخ:نووووووچ:) حتما میتونه:-* ممنون دوست مهربونم چقدر تو لطف داری:-* تولدتم مبارک خانووووم


فرشته
ساعت23:02---2 دی 1392
فدات شم عشقم برام دعا کن
پاسخ:باشه عزیزم امیدوارم زودتر شادی به خونتون برگرده:-*


دریا
ساعت22:43---2 دی 1392
اهم اهم ببخشید خلوتتونو بهم میزنم

افرین فافای خوشمل که با یه حرف اومدی

این اقایون کم بی استعداد نیستن به نظر من میترسن همشو رو کنن ما دیگه ول نکنیمو اشپزخونرو تحویلشون بدیم....خدایی اقایی ماهم دست پختش خوبه

ماشین فدای سر جفتتون مهم سلامتیتونه خدارو شکر....

عشقتون پایدار


پاسخ:یالاااااا:)) اصلا من خیلی دختر حرف گوش کنی هستم بعلـــــــــــــــه من که رو هوا استعداد رو گرفتم نقشه رو هم از الان ریختم چهار روز ایشون اشپزی میکنه سه روزم که میریم مهمونی:) دقیقا حرف مامان 2 رو زدی الان این خنده کنار عشقتون پایدار نقشش چیه:)


همسری
ساعت15:06---2 دی 1392
سلام جیگرم

اول بگم چرا گریه کردی هاااااااااااااان ؟ ماشین که چیزی نیست بخوای به خاطرش گریه کنی دیگه از این کارا نکنیااااااااااا

همسری فدای اون تاولای پات بشه

بعد هم راجع به بازی بگم در اصل من بردمااااااااااا تو جر زنی کردی

خییییییییییییلی دوست دارم زندگیم
پاسخ:سلااااااام بهروی ماهت:-************ چشم:-) نخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم من بردم:))))) من بیشتر دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم ماه من:-*******************************


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: